دلنوشته های مادرانه
عزیز مامان سلام میدونم که دیگه حالا صداها رو میشنوی و حتی واکنش نشون میدی چند روز پیش رفته بودیم دنبال تخت و کمد برای شما که یک ماشین بوق بلندی زد دختر من هم همون جا تکون خورد قربونش برم ترسید دیگه نترسی مامان من همیشه پیشت هستم قول میدم امروز صبح هم خیلی تکون میخوردی فهمیدم که گرسنه هستی بلند شدم چند دفیفه رو تخت نشستم اول اروم شدی بعد دیدی این مامان تنبل قصد رفتن نداره دوباره شروع کردی به تکون خوردن که منم سریع پاشودم و صبحانه خوردم عزیزکم این رو هم بگم که دارم چند روزی برات کتاب داستان میخونم تا صدای مامانی رو قشنگ بشنوی و باهاش ارامش بگیری دختر مامان داریم دنبال تخت و کمد برات میگردیم احتمالا تا فردا برات میخریم چون از یک...
نویسنده :
مامان موش موشک
11:50